سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 >

زندگی چاهی عمیق است یا راهی دراز و تفاوت این دو است که زندگی افراد را متمایز می کند


نظر()

  

در خانه صدای تلویزیون و اعضای خانواده است که به گوش می رسد و وقتی از خانه بیرون رفته و پا به خیابان می گذاری صدای بوق ماشین ها صداهای دیگر را خفه می کند.  و در مدرسه صدای همهمه ی بچه هاست که وحشیانه سکوت را با صدای شمشیر وار خود تکه تکه میکنند . تا چند هفته پیش احساس می کردم که هیچ جا آرامش ندارم . دوست داشتم گوشه ی یک اتاق تاریک بنشینم با تمام وجود تاریکی را در آغوش گرفته و بانور بسیار کمی که برای مطالعه کافی باشد کتاب بخوانم و در آن لحظه میخواهم فقط صدای آرامش جریان داشته باشد .گاهی اوقات برای اینکه نیمه شب شده و همه به خواب رفته و همه جا تاریک شود لحظه شماری میکردم. آنگاه کتابی در دست گرفته و با چراغ قوه  آن کتاب را می خواندم ولی انگار که آرامش از من فراری باشد صدای چکه کردن آب و یا حتی صدای آزار دهنده یخچال قدیمی در ایوان مرا از دنیا های دیگر به این دنیا می آورد . من در ذهنم تلویزیونی دارم که هر وقت من اراده کنم روشن شده و هرچه را من دوست می دارم نمایش می دهد و همین تلویزیون باعث شده که سروصداهای دیگر را تحمل کنم !کاش آدم ها دهان نداشتند و با فکرشان با هم صحبت میکردند آنگاه همه چیز دز آرامش سپری می شد .زمانی که با خودم آن موقع را تصور می کنم آه می کشم و به خودم می گویم این صدای آرامش است !هیسسسس


نظر()

  

بعضی وقت  ها غصه ی چیزی رو می خوریم که نداریم . بعد می بینیم همین چیزی هم که داشتیم از دست دادیم  . به جای آنکه خودمان رادرست کنیم دیگران را متهم می کنیم و همین موضوع آغاز دعوا هاست و کم کم تمام اطرافیانمان را هم دست می دیم و تنها می شویم و بعد باز می گوییم دنیا به کام ما نچرخیدو دنیا را مقصر میکنیم تا به خودمان بیاییم عمری گذشته و دیگر دیر شده و از زندگیمان هم لذت نمی بریم حتی نمی دانیم تمام این مشکلات با یک جمله تمام می شود جمله ای بسیار آسان ولی برای خیلی ها مشکل : راضیم به رضای خدا !


نظر() چیزهایی که به آن رسیدم ! ،

  

روزی الاغش را گم کرده در بازار فریاد می زد هر که الاغ مرا پیدا کند با پالان و افسار و غیره به او خواهم بخشید پرسیدند در صورتی که الاغ را با همه چیزش می بخشی زحمت پیدا کردن آن را چرا تحمل می کنی گفت لذت پیدا کردن گمشده نمی دانید چه قدر است .بلبلبلو


اولین دیدگاه را شما بگذارید

  

روزی باد سختی می وزید ملا سوار بر شتر شده از بیابان می گذشت در اثنای راه مشتی قاووت بیرون آورده خواست به دهانش بریزد ولی باد مهلت نداده آن را برد همسفر هایش پرسیدد چه می خوری گفت اگر به همین ترتیب باشد هیچ .


اولین دیدگاه را شما بگذارید داستان های ملا نصرالدین ،

  

مشخصات مدیر وبلاگ

nooshin beiky [0]

سلام من نوشین بیکی هستم . 13 سالمه ! امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد . از انتقادات به شدت استقبال می شه ! خوشحال می شم که در گذاشتن مطالب بهم کمک کنید !
ویرایش
طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ